کد مطلب:315331 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:257

اختیار محشرم در دست توست


گرم شور و عشق و مستی عیش و حال

غوطه ور در عالم فكر و خیال



پر كشیدم از زمین و از زمان

یافتم خود را در مكانی لامكان



چشم تا می دید انسان بود و بس

از كسی بالا نمی آمد نفس



آدم و حوا و هر چه زاده اند

گوییا در این زمین ایستاده اند



هاتفی در گوش من داد این پیام

عمر دنیا گشته است اینك تمام



روز حشر و محشر و غوغا به پاست

قاضی این محكمه تنها خداست



هر كسی در دست خود یك نامه داشت

نامه را در پیش حاكم می گذاشت



بعد از آن باری تعالی می نوشت

بنده اش اهل جهنم یا بهشت



گشت و نوبت بر من مسكین رسید

نامه ام را خواند و اعمالم چو دید



با غضب افكند سوی من نگاه

گفت: تو چیزی نداری جز گناه



خوب می دانی كه اینجا برزخ است

جای تو یك گوشه ای از دوزخ است



كار خوب و نیك اینجا می خرند

گفت تا من را سوی دوزخ برند



یك نظر تا به جهنم دوختم

از شرار شعله هایش سوختم



ناگهان زیبا رخی از ره رسید

حال زارم چون بدید آهی كشید



[ صفحه 633]



تا كه آمد دیده ام پرنور شد

یك نگاهم كرد آتش دور شد



من چه گویم از جمال او دریغ

ابروانش چون كمان مژگان چو تیغ



چشم هایش چشمه ی آب حیات

می برد دل از حیات و از ممات



گیسویش مشكین و بد مشك آفرین

سرو قد و مهربان و مه جبین



گوییا حق هر چه قدرت داشته

پای خلق این صنم بگذاشته



چهره اش پرمهر و چشمش پرعفاف

حوریان گرد رخش غرق طواف



دست بر سینه به پیشش جبرئیل

دور او حلقه زده نوح و خلیل



موسی و عیسی پی اش آیینه دار

حق كند بر شاهكارش افتخار



اوست دریا خلق پیشش چون نم است

هر چه گویم از جلال او كم است



پیش آمد تا مرا افسرده دید

این چنینم خسته و پژمرده دید



اشك در چشمان پرمهرش شكفت

رو به حق بنمود و با دلدار گفت



پور موسی با تو صحبت می كند

ضامن آهو شفاعت می كند



خوب می دانی كه من دردی كشم

جور این بدكار را من می كشم



گرچه او با نامه ای بد آمده

چند باری را به مشهد آمده



ریزه خوار بزم خوانم بوده است

چند روزی میهمانم بوده است



آمده صد بار بر من رو زده

پیش ایوان طلا زانو زده



گنبد و گلدسته ام را دیده است

كفشداری مرا بوسیده است



گر چه صد بار آبرویم را برده است

آب سقاخانه ام را خورده است



مادرش او را به عشقم زاده است

به كبوترهام دانه داده است



خوب می دانم كه خوش كردار نیست

لیك دیدم بهر زهرا علیهاالسلام می گریست



گرچه از خوبان تو جامانده است

بارها خود را سگ من خوانده است



تا توانست احترامم كرده است

بعد هر مجلس سلامم كرده است



من نمی خواهم كه تنهاتر شود

پیش خوبان تو رسواتر شود



[ صفحه 634]



او به عشق من تمام عمر زیست

غافل از حالش شدن انصاف نیست



لطف كن پروردگار جرم بخش

نمره ی بد را به اربابش ببخش



پس ندا آمد بهشت از هست توست

بخشش و عفو خطا در دست توست



تو برای من عزیزی دلبری

هان تو صاحب اختیار محشری



هر كه را خواهی ببر با خود بهشت

ای تو جنت آفرین زهرا سرشت



گفته بودم از ازل روز نخست

اختیار محشرم در دست توست